12/23/2014

مرد میراثی بداند یا نداند قدر مال...؟

مولانا در دفتر دوم مثنوی، ضمن حکایت بازی که از خانه شاه میگریزد و به خانه مرد پیری پناه میبرد، سخن را به سمت و سوی «حق احمد بر اُمم» می برد.اینکه اگر او نبود «می پرستیدی چو اجدادت صنم» و نیز « این سرت وارست از سجده ی صنم». در ادامه نکته ای بس عمیق را یادآوری میکند. اینکه تو از آنرو شکر نعمت ارسال نبی را به جا نمی آوری که «کز پدر میراث ارزان یافتی». تو تا چشمت را باز کردی شنیدی و حاصل شده دیدی و به ارث رسیده یافتی که پیامبری هست، کتابی آورده، تذکرات و مواعظی دارد. آن هم عمده از تریبون های رسمی و زبان و بیان مبلغان رسمی کم سواد. از این رو و بر قیاس میراث بردگان،«مرد میراثی چه داند قدر مال؟/ رُستمی جان کَنْد و مجّان یافت زال»

مجانی یافتنِ بودِ پیامبر و آموزه هایی از اولیاء، چندان ما را حساس و متوجه و متذکر نمیکند. چون مجانی، بودن او را به میراث برده ایم. یک میراث مالی را چرا ارزشمند می دانیم و سرش دعوا و بلبشو میکنیم؟ چون پول به کارمان می آید و ما این را آزموده ایم و هزار گره از گره های کور معیشت ما را باز میکند.آن وقت است که ما آن را مبینیم و به سمتش کشش پیدا میکنیم و طلبش میکنیم. اما وقتی که درست درنیافته ایم و نیاموخته ایم که حکمت ارسال سلسله پیامبری و وحی چیست و این پیامبر کجا به کار می آید و دقیقا برای چه آمده است و به بیان امروزی ها، کارویژه اش چیست، خوب مسلم است که بیخیال از کنارش گذر میکنیم و خود را بی نیاز می یابیم. آمده علم اقصاد و سیاست پایه ریزی کند یا حقایق و علومی از نحوه پیدایش زمین و هستی و اولین آدم بیاورد یا به کار انسان و گره های وجودی اش برسد. او را تزکیه کند و از شر پابندهای مذموم و رذایل اخلاقی و نفسانی رها کند و آزادی اش ببخشد. پَرَش دهد و بالایش بیاورد و از غوطه وری مشمئز کننده و توقف در غرایز و شهوات رهایش کند و اوجش بخشد و متحول و مبدلش کند؟!که هر چه بعد از این بیاید، از قبیل عدالت گستری و حکم سازی و ... در گستره و حاشیه این هدف اصلی باشد.

به معراج برآیید اگر از آل رسولید/رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید

کارهایی که فقط از پیامبران الهی و تکرار میکنم، فقط از منبع و خاستگاه آموزه هایشان بر می آید. معنی دقیق «کارویژه» همین است. یعنی کاری که از پس بقیه بر نمی آید. فیلسوف و حکیم، حتی اگر بهره مند و برخاسته ناگفته از خوان معارف انبیاء نباشند، حداکثر معارف معقول و خودیافته ای را به تو می آموزند. حداکثر اش این است که تو را سنگین تر میکنند. اما هیچ گاه، هیچ فیلسوفی، مدعی این نبوده و هدف اصلی اش که تو را رها و تزکیه نفس دهد، سبک ترت کند، آزادی معنوی از شر کشش های عفن نصیبت کند و به مقام عظیم آرامش و نهایتا یقین برساندت. چه بسا او شک افکنی را ماموریت خود میداند.فیلسوفان و عالمان تجربی مدعی این تبدلها نیستند. شاید متعاقب آموزه های آنان، برخی از این آثار باشد، اما آنان خود مدعی این نیستند و تجربه و مخاطبانشان هم اثبات میکند که آنان به دنبال چنین اهدافی نیستند. به دنبال اصلاح عملی و کرداری مخاطبانشان نبوده اند و حداکثر ذهن و نظر او را هدف میگرفته اند...
وقتی پیامبر، در جای خود و مطابق غرض پیامبری اش فهمیده شود، آن وقت است که میراثش را با چنگ و دندان، به دور از خرافه و گزافه و پیرایه های زمانی قدر خواهیم دانست و با به کارگیری عملی آموزه هایش گره از معضلات و رذایل نفسانی مان خواهیم گشود.
آنوقت میشود بدیل شعر مولانا که «مرد میراثی بداند قدر مال»

No comments:

Post a Comment