1/27/2015

ما کم شماریم!

نکته ها هست بسی، 
محرم اسرار کجاست؟

زبان، پل آشنایی ست. ما از مسیر کلمات مشابه، به جان همدیگر پل میزنیم. اما این کلمات، در حد توان و با در نظر نگرفتن نقش جهت دهی شان به نحوه تفکر و درونیات آدمی، تنها آیینه و دلالت اند مقصودم از جهت دهی، همانیست که در فلسفه زبانی آن را وینگنشتان بازی زبانی خواند و در جمله ی مشهور و عمیقش میگفت: وسعت جهان من، به اندازه وسعت زبان من است-. . این کلمات، ما را می برند به جهانی از درونیات، روانها و گذر های فکر و جان. ما از این کلمات، وجود دیگری را ترجمه میکنیم. این ترجمه و پل زدن بین دل ها و فکرها، نیازمند هم ارتفاعی هاییست. منِ انسانی، اگر گمان کند که اولا درونیات و افکارش فهم درخوری نمیشود و دوما اگر ببیند وسعت زبانها(به زبان وینگنشتان بخوانید وسعت جهانها)  یکی نیست، ترجیح میدهد خود را سانسور کند، خود را افشا نکند، خود را آشکارا نگشاید. راز عالی شدن برخی گفتگوها، با برخی کسان، در همین خیال آسوده از فهم فکر و زبان خود است. همه اینها را گفتم که گفته باشم، در فضای امروز عالم و نه ایران تنها، دره های عمیقی میان طیف ها و طبقه ها افتاده است. طیف فکورتر جامعه، طیف اخلاقی تر جامعه، طیف عالم تر جامعه، طیف صاحبدل تر جامعه، همه اجزای جامعه را بی نسبت با خود می یابد. زبان جامعه را، اخلاقیات جامعه را، مشغولیت های جامعه را، حساسیت های جامعه را، هدف های جامعه را و ....
با دوستی چند روز پیش در باب رمانی از داستایوفسکی گپ میزدیم.رمانی 1000 صفحه ای! به شخصه تا به حال رمانی را  از داستایوسفکسی ،جز فقراتی از برادران کامازوف را مطالعه نکرده ام. به دوست میگفتم آیا به نظرت در فضای جهانی امروز، داستایوفسکی ثانوی ای ظهور خواهد کرد؟؟ آیا بسترهای عالم، اجازه رشد و شکفتگی رمان نویس قهاری چون او را به خود خواهد داد؟ این وضعیت در باب، متفکران و اصلاحگران و شخصیت های معنوی هم جاریست. مثلا در عصری که حوصله ها، مدام به قد بمباران وسایل ارتباط جمعی ، کوتاه و کوتاه و سطحی تر میشود، چه تمرکزی باقیست که رمانی چون برادران کامازوف خلق شود؟ چه خلوتی حاصل ست که حلاج و بایزید و ملافیض کاشانی ای بیافریند. اصلا مجالی باقی مانده، که جز تماشای بیرون، خود را هم تماشا کنیم و از طاق و گچبریها و لطیفه های وجودمان خبری بگیریم؟؟ اصلا فراغتی حاصلست که حوصله ما به قدر مقالات شمسی و گلستان سعدی ای کشیده شود؟؟ دوستی خوب نوشته بود که مثلا سیر و جهت تبادل اطلاعات در فضای مجازی از وبلاگ نویسی به فیس بوک و از فیس بوک به وایبر و واتس آپ و .... خیلی قابل تامل است. وجه تمایز این فضاها، مدام کوتاه کردن دامن حوصله و متن و تفکر و تعمق و تدبر است. به همان دوستم و در ضمن بحث پیرامون داستایوفسکی و رمانش میگفتم،اگر من و تو هم در الانه 18 سالمان بود، موج برده بودمان و تقصیری متوجه نسل جدیدتر دنیا نیست.هر چند که الان هم پُخی نیستیم، اما لاقل متوجهیم پُخی نیستیم و در موجی از غفلت و خسران غرقیم.
برگردیم به نکته ابتدای نوشتار. سخن از بحث پل زدن با زبان بود به سرای دل و فکر هم. ترجمه و خوانشِ هم. با اوصاف ثانوی ای که ذکرش رفت، به نظرم روز به روز و لحظه به لحظه، زبان قشر فکور و مطالعه گر و معنویت خواه جامعه، با زبان عموم فاصله میگیرد. فراموش نکنیم که زبان آیینه ی مشغولیت ها و گذرهای جان است. پس بخوانید که روز به روز، بین دو طیف جامعه فاصله می افتد و هر دو برای هم غریبه میشوند. و البته طیف عقب مانده از مُدهای روز، کم شمارتر میشود و خاکریز به خاکریز ابزارهای ارتباط خود را با طیف اکثریتی جامعه از دست میدهد. نه فقط در ایران ها. بحثم جهانیست اما کافیست به تیراژ کتابهای چاپ 93 این روزها نگاهی بیندازید. 600 تا 1000! تعارف نکنیم و خود را گول هم نزنیم. دقیقا به همین نسبت، کتابخوان ها کم شمارند و اقلیت. تازه هنوز بازماندگان از احوال و فضاهای قدیمی تر هستند که وضع بدین منوال است. البته نمیخواهم بحث را محدود به کمی مطالعه و کتابخوانی کنم. چرا که به نظر من، این کتابها و مطالعه ها هم در نهایت، خود ابزاری اند برای هدف دیگری.اما باید اعتراف کنیم، قشر مد نظر ما، روز به روز مهجورتر و خاص تر و انگشت نماتر است. چرا که مثل بقیه نیست. او هم بقیه را همنورد با خود نمی داند. زبان و احوال، قال و حالی که برای هر دو طرف، از جانب دیگری گنگ است. او بیشمار است و این کم شمار. شبیه تیتر واقع بینانه و تامل برانگیز محمد منصور هاشمی، فیلسوف و نویسنده خوشفکر در سایتش: ما کم شماریم
آنجا که در مطلع سایتش نوشته: « نمی دانم چرا، ولی گاهی فکر می کنم کسانی که شادی را دوست می دارند و آزادی را، کسانی که دوستی را پاس می دارند و همدلی را، کسانی که علم را ارج می نهند و آگاهی را، کسانی که گفتگو را درست می دانند و درک دیگری را، کسانی که آزادگی را طلب می کنند و وارستگی را، کمترند از آنها که غم و اسارت و دشمنی و کینه و جهل و جهالت و حقارت را دانسته و ندانسته تایید و ترویج می کنند. شده است آرزو کنید فکر و تصورتان یکسره باطل باشد؟ من درباره این فکر و تصورم چنین آرزویی دارم.»


1/08/2015

ولادت آن نگار محجوب

در ولادت بزرگمرد نبی ای که این روزها محجوب «دوستان جاهل» و «دشمنان نامنصف» و «خشکه مقدسان قشری» و «فقه زده گان محدود» و «خونخواران اجیر» و « تک بعدی های جهاد زده» و « متشرعان بی اخلاق» و «اخلاقیون شریعت ستیز» و «تاریخ های سست» و «فربه کنندگان بی حساب دین» و «پوزیتیویست های پرغرور» و «اولی الامرهای قلابی» و«سکولارهای نا روادار» و «دینداران دیگرستیز» و ...است، چه باید گفت؟ از کدام در باید وارد شد که که فراتر از همه این سایه های تیره و تار و ترورهای کور، گرمای جان بخش او را به دلهای فسرده رساند و گفت که آن پیام و قیامت وجود او، فراتر از زبان و قوم و قرن و نژاد است و با جان همیشه دردمند آدمی سر و کار دارد.با ترور بی نسبت است و با جنگ ابتدایی ناموافق. آموزه هایی که باید ترجمه عرفی هر زمانی شود، باید به دیروز او رفت و آن را هضم کرد و جان پیام را، پیراسته از حواشی ناگریز زمانی مکانی،دوباره به سفره امروز آورد.

برای آدمی سراسر تاریخ، چه آنکه در غارهای تاریک بود و چه اینکه در آسمانخراش های منورست.چه آنکه ذلیل و مقهور وحشت طبیعت بود و چه اینکه سوار و نیرومند و فائق بر شلاق های آن شده است. که احتیاج به پیام او، با جان بی تغییر آدمی سر و کار دارد. البته آدمی ای که سودای چاک زدن دل دارد برای شفا و صفا و رستن. بی خلل و بی مرض و بی غرض.

اصالت و ایمان به رسالت آن نبی خاتم، از دریچه سبک و سنگین و جدال ها و متون تاریخی حاصل نمیشود. همیشه بر این عقیده بوده ام که اصالت آموزه های آن پیامبر چهارده قرن پیش، ایمان به دین و وثاقت وحی آن پیامبر چهارده قرن پیش زیسته، در آزمون ها و تمسک های عملی ما به آموزه های ماندگار و قرآنش هویدا میشود. نه صرف در جدلیات کلامی و غوغاهای تاریخی و بحث های و دفاعیات و تکذیب های بی تمام.آموزه هایی که البته باید محکمات و اصولش را گرفت و حواشی و شاخسارهای بی نیاز و اضافی را درگیر و مشغول نشد.

وقتی ما به عینه و وجدان، جانمان را به دنبال پیروی از رهنمودهای او گرم می بینیم، حقیقت و اصالت پیام های او که از پیچ و خم ها و تحریف ها و تحدید ها و اضافات و خرافه ها به ما رسیده را، در می یابیم. بی نیاز به هیچ حجت دیگری. که حجت در دل های ما حاضر و ناظرست. و ایمان، هیچ چیز دیگری جز این نیست.

میلاد مبارکش،مبارک.زلف ما، جاودان، گره در زلف نگار و یگانه اش.