7/03/2015

قبلترهای شنیدن

ریچارد پالمر در کتابش از قول رودلف بولتمان،الهیدان برجسته ی آلمانی،جمله ای نقل میکند. بولتمانی که با تئوری اسطوره زدایی اش در عالم مسیحیت شناخته میشود. جمله ای که همراستای همان نظریه اسطوره زدایی اوست.بولتمان میگوید که «کتاب مقدس نه رساله ای علمی است و نه زندگینامه(تاریخی) غیر شخصی. کتاب مقدس ابلاغ پیام است. بشارت/kerygma.» کتاب مقدس را باید شنید. نه اینکه با معیارهای ثابتِ از پیش آن را آزمود.آن وقت دیگر، کتاب مقدس شنیده نمیشود، بلکه آزموده میشود. آزمایشی که بی ربط با غرضِ بودن کتاب مقدس است.
بگذارید کمی جمله اش را بیشتر باز کنم. میدانید پشت این سخن، چه پیشفرض هایی نشسته؟ وقتی میگویی باید پیام کتاب مقدس را شنید، انگار قبلترش بر این باور و ایمان هستی و قائلی که اولا: این کتاب پیامی دارد. پیامی محوری که تمامی حواش و تمثیل ها و تاریخ گوی ها و بلاغت ها، بر حولِ ابلاغ و انتقال آن پیام، در تلاشند.دوم: پیامی دارد که به کارِ منِ دردمند می آید.کیرکگور در روایت قربانی حضرت ابراهیم،به شنیدن پیام آن روایت مقدس از حادثه نشسته است.مولا علی ع در جای جای نهج ابلاغه،مثلا در تاویل آیه قرض الحسنه،شنوای تام آیات است.مولانا نیز.مثلا در آن وصف ماجرای حمزه و فهم شگفت از آیه آمر به هلاکت نینداختن خود.و بعضی از عارفان که در آن آیات گفتگوی موسی با خداوند در کوه طور،شنوای تیز آیاتند که چنان تفسیر نفسگیر و عمیقی از چرایی پاسخ طولانی و نامربوط موسی به پرسش خداوند داده اند. شنیدن پیامهایی که من هیچ جای دیگر نمیتوانم پیدایشان کنم. پیامی که به من معنای زندگی می بخشد. پیامی که جدی و فرازمانی است. به خاطر همین است که میگوید با معیارهای سنجشی ثابت و از پیشِ خود، اختلال در این شنیدن حاصل میشود. چرا که تو با سر و صدا و قیل و قال، سکوتِ لازمه ی شنیدن را به هم زده ای. این کتاب، نه کتاب علمی تجربی (Science) بود و نه کتاب تاریخگو و نه کتاب فلسفی و نه کتاب قانون. این کتاب، پیام نامه بود. تو با آن معیارهای سنجش و پیشفرض های قبلی، میدان را برای شنیدن مختل کرده ای. به همین خاطرست که به بیراهه میروی و میخواهی از آن علم استخراج کنی، فلسفه بافی بیرون بیاوری یا صرفا قانون بنویسی.همین است که منتظری این کتاب چیزی به تو بیفزاید و سنگین ترت کند.میگویی چیز مهمی که نگفت، این را که میدانستیم! اما این کتاب وجه همتش، انتقال و ذکر و یاد همان پیام محوری است. پیامی که اتفاقا خیلی جاها، چیزی به تو نمی افزاید. بلکه از تو کم میکند. بلکه به واسطه ی گرمای غریبی که از قائل بودن و ایمانِ قبلی به درمانگری آن برخواسته است، تو را سبک میکند. در حالی که علوم غریبه و فلسفه های نشناخته و نشنیده و پیچیده ی چندانی هم به تو اضافه نکرده است. و این خدمت بی رقیب کتاب مقدس به توست. و برای ما قرآن.
حقیقتا این آمادگی و ایمان پیشینی به شنیدن و درمانگری، سخنانی را از این کتاب برای شما مهیای شنیدن میکند، که هیچ دُکان دیگری برایت نمی فروشد. آن آمادگیها و باورهای پیشینی شرط است.در ابتدای مصحف کنونی و در سوره بقره قرآن نخوانده اید که می آورد: « ذَالِكَ الْكِتَبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِين». هنوز کتاب نیامده که اینان متقی شوند.لااقل هدایت اولیه،شامل حال مخاطبان تازه است. آنهایی که هنوز در دامان پیام جدید،پرورش نیافته اند.پس چرا وصف به گروه متقین اند؟؟چون پیش از آمدنِ آیات و قبلتر، اینان خالی از غرض و مرض اند. آماده اند برای شنیدن.بر این باورند که پیامی قدسی هست که باید شنید. چیزی که بر هدایت بعدی آنها، می افزاید و قوتش میدهد. منتظر و قائل و خودْنیازبین اند به آمدن و گرفتن پیامی قدسی.پیامی که می یابند که توان ذهنی و وجودی خودبنیادشان،به آن نمیرسد و دست گیری ای در آنجا نیاز هست.و معنای تقوا چیزی جز این نیست.غیر از صورت و مهیایی، ما چیزی نمی شنویم و قرآن خالی از پیامی ممتاز و متمایز و مفاهیم نافذ و گیرا خواهد بود. همانی که در آیات ۸۰-۸۱ سوره نمل و آیه ۵۳سوره روم مستقیم تر به آن اشاره میشود.«و ما انت بهدی العمی عن ضلالتهم،ان تسمع «الا من یومن بایاتنا» فهم مسلمون». ایمان آوری پیش از هدایت و عرضه ی پیامبری به چه معناست؟؟ جز نوعی آمادگی و شنوایی و انتظار و اقرار به نیازمندی و دست گیری؟!(جالب که وجه تشبیه و وصف استعاره اي هم،اشاره به بینایی و شنوایی است!).همانی که مولا علی عمیق میگوید که پارسایان، درمان دردهای خود را در قرآن میجویند. یعنی اولا قائل به دردمندی خودند و ثانیا بر این انتظار و باورند که درمان و پیامی در این آیه ها هست که به کارشان می آید.که باید آوا و گفتنی باشد که برای دردهای آنها آمده است. که همسخن با بولتمان، باید شنیدشان.همچنانکه باران بر همه می بارد و همه کم و بیش از آن لذت میبرند،اما دیده اید که کشاورزِ دیم کار چقدر با شوق و وجد و شکر بیشتری به تماشا و شنیدن صدایش مینشیند؟؟انگار باران،برای او ویژه تر و خواستنی تر میبارد.
این نکته را هم باید افزود که این نگاه،همسو با آن هرمنوتیک دیالتیکی ست که گادامر مبلغ و مدرس آنست.در این نگاه،خواننده درصدد تسلط بر متن نیست.او خادم متن است.او در گویندگی متن مشارکت میکند و آنچه متن میگوید را میشنود.او در این تجربه هرمنوتیکی،در موضعی قرار میگیرد تا افق متن و افق خود او،با هم اتصال یابند و از این دیدار و اتصال،واقعه ای روی دهد که میوه آن،آشکار شدن جهان متن و به سخن درآمدن آنست.این برخلاف آن تصوریست که معنا و پیام و جهان متن را فارغ و جدا از مخاطب و فهمنده و شنونده،عینی و آماده در کناری میداند.کناری که هر کس به سراغش برود،خروجی معنا و فهم یکی ست.بی آنکه مربوط باشد به اینکه چه کسی و در چه زمانی و در چه بستر و افقی از سنت،به سراغ فهم متن رفته است.۱
این راهم فشرده بگویم که رو آوردن به قرآن، با آن رویکرد گزاره گرا و فلسفی که جناب ملکیان معتقدست و در سخنرانی «شرایط حضور فرهنگی قرآن در عصر مدرن» به طور کامل آن را شرح میدهد، دقیقا منطبق با آن معیارهای ثابت از قبل و اخلالگریست که بولتمان برای ما میگوید. همان معیارهای آزمونگری که مانع شنیدن پیام و ابلاغ کتاب مقدس میشوند. که فقط میشود کتاب مقدس را با آنها آزمود. ولی برای ما راهبر به سوی فهم و گرفتن پیام آن نخواهد بود.


زبان مجاهدت

دینداران،به اندازه ای که به مرزهای طریقت و مجاهدتِ دیندارانه نزدیک میشوند،به همدیگر نیز نزدیک میشوند. شبیه کوهنوردانی که با هدف و همت قله،از سوهای مختلف می آیند و نهایتا به هم میرسند و همدیگر را از نزدیک دیدار میکنند.به میزانی هم که در پوسته ها و قشرهای فقیهانه و فرقه ای خود،متوقف می مانند،از همدیگر دور میشوند.
برایم خیلی جالب است که وقتی رمضان میشود،عمده مسلمانان در فِرَق های مختلف،چقدر همزبان و همدل و همرنگ میشوند.چقدر مرزها و فرقه ها و ملیتهاشان رنگ می بازد. از آنجایی زبان یکی شده است. زبانِ روزه. روزه همیشه در تصورم،از مظاهر طریقت ورزی در دینداری بوده ست.عبادتی طریقتی و مجاهده رنگ.عبادتی که هرچقدر به لایه های عمیقتری میرسد،غلظت طریقتی و حقیقتی و به همان نسبت،نقش نزدیک کنندگی اش هم بیشتر میشود.بگذارید از این بالاتر بگویم.در کنار نماز،اگر عبادتی باشد که از طریق «عمل»دیندارانه، بتواند مومنان را با مغز و کارویژه دینداری و ایمان آشنا کند،به نظرم آن روزه ست. مومنان روزه دار،هر چقدر به مغز دین با عملی عمیقتر، نزدیکتر میشوند، حالی شان میشود که اصل دینداری کجاست و دین برای چه بوده و در کدام میدانها باید فرش دینداری را پهن کنند. به وجدان در می یابند که چقدر برخی مرزگذاریها و معیارها و دیگرگریزی ها و مجادله های قبلی و فرقه ای، پوک و پوچ و بی بهره از اصالت بوده ست. خط کششان عوض میشود و مداد جدیدی میخرند و خودکارهای قرمز قبلی را دور میندازند. به خودشان بیشتر مشغول میشوند و از این خودنگری مشغولگر مدام،همه را از خود،بهتر می یابند.دینداران تکفیرگو و فرقه پرست و خودشیفته،بنیادگرایان داعش مسلک،بیش از هر چیز،دوریشان از طریقت و حقیقت دینداری را خبر میدهند.