10/14/2015

از نیویورکِ اینستاگرام تا کهکِ وبلاگ!

نوشته ها از یک حیث، به دو دسته تقسیم میشوند. آنهایی که برای «خواندن» نوشته میشوند و آنهایی که برای «نوشتن». هر وقت بازار خواندن ها و تشویق ها و تحریص ها گرم باشد، اشتیاق ما به دیده و تحسین شدن، ما را به نوشتن «وامیدارد». بخوانید برای خواندن، می نویسیم. بخوانید ، شکار میکنیم تا اینکه شکار شویم.بخوانید، از خلوص اصالت و کانون مندی شخصی و سرمنشایی درونی نوشته ها کم میشود. به همان اصل، ما بیشتر تایع پسند و لایک مشتری هایمان خواهیم بود. عینا بر منطق همان مشتری گرایی اصول تجارت. عمری میگذرد و یکهو می بینیم عمریست خود نبوده ایم. بر سر و دست غیر، خود را ذبح کرده ایم. چنین امکانی و چنین دامی، به مراتب شرایط تحققش برای امروزیانی چون ما، بیشتر از گذشتگان است.چرا که ابزارهای جدید نوعی از حرص جذابیت و شتاب و اعتیاد به مخاطب سنجی را در ما می پرورد. ما خیلی سریع مشتاقیم و چه بسا اعتیاد پیدا کرده ایم، که ببینیم، واکنش دیگران در برابر آثار فکری و قلمی ما چیست. اصلا نمیشود خیال کرد که ما، شکیبایی چندین ساله ای مثلا یک کتاب ده جلدی را، برای خوانده شدن در سالهای بعد داشته باشیم.

اما نوشته هایی که برای نوشتن،نوشته میشوند. بی مخاطبند. اصلا برای مخاطبی خاص نوشته نشده اند. خودزاینده اند و بیرون ریخته اند. نه آنکه بیرون کشیده شده باشند. سرریزی اند. نه چون کاریزهایی به زور،از دل زمین وجود استخراج شده باشند. به همین سبب، اصیل ترند. خودترند. آیینه های شفاف تری از مایند. بی شائبه ریا و بی شهوت آریشگری خود اند. به گونه ای که برای دیگران،جذابتر بنماییم. به نظرم، شاهکارهای آدمی، اینجاها آفریده شده است. عموما اشعار ناب، اینگونه اند.خیام را نگاه کنید. رباعی هایش را در طول عمر، مخفی نگاه میداشت. گفتگوهای تنهایی شریعتی یا نوشته های شخصی چمران یا المنقذ فی الضلال غزالی را و هزارای شاهد مثال دیگر.

علم تقلیدی، بود بهر فروخت
چون بیابد مشتری، خوش برفروخت
مشتری علم تحقیقی حق است
دایما بازار او با رونقست. (مثنوی معنوی، دفتر دوم)

بگذریم. به نظرم سیر ابزارهای جدید رسانه ای و شخصی نویس، از وبلاگها گرفته تا امروز، اینستاگرام، روز به روز بر بیشتر بر محور و اشاعه و گسترش نوشته های «مشتری گرا» جلو آمده اند. به علاوه کلی جوانب و تاثیرات پیدا و پنهان دیگر. اما از اینهم که بگذریم، عهد جدی کرده ام، خلاف رود، به خانه های اولم کوچ کنم. لااقل اصلا آن را دیگر، خالی نگذارم. یعنی برگردم به وبلاگ نویسی. نه اینکه خود را خیلی غلیظ، دچار ویروس مشتری گرایی در این سالها دیده باشم.نه. ولی آنچنان هم خود را نیالوده نمی بینم. از همین رو مهاجرت معکوس خواهم داشت. از نیویورکِ اینستاگرام و غیره، برخواهم گشت به کهکِ وبلاگ. میدانم هم آنجا، خیلی کم سکنه است. چه بسا بی سکنه. اما من ، بی شک خود تر خواهم بود.شفا تر و زلالترم. همچون این همه سال نوشتن. اینجا(فیس بوک) اما، خالی نخواهد شد. همچنانکه طی این تقریبا یکی دوسال، محیط شسته رفته تر و دلخواه تری، بعد از خلوتی ها و تصفیه هایش!، شده است.

پ. نوشت:
کهک، نام روستاییست حوالی قم. روستایی که ملاصدرا، به آن از تنگی زمانه و همعصرانش، کوچ کرد و در آن منزل گزید و آثارش را تالیف کرد.



3 comments:

  1. با این تفاسیر , نوشته های من تک بعدی است , یعنی فقط مینویسم که نوشته باشم, نه اینکه نوشته باشم و تمام !نه!! در واقع شاید دنبال آرامش میگردم و یا شاید دنبال شناخت خودم , حق با شماست در نوشتن های اینچنینی , خودتی , خود ِ خودِ خودت, بدون اون نقاب که گاهی مجبوری بر صورت بزنی, وقتی دست میبری به قلم و سیل کلمات را روانه ی کاغذ میکنی بدون توقف و فکر کردن آنچنانی, مینویسی, من گاهی فکر میکنم دفترم گوش خداست که دارم برایش حرف ها میزنم , تند تند و پشت سرهم, از گلایه کردن از خود و غیر خود گرفته تا اتفاقهای خوش که خنده را بر لبت و شادی را میهمان قلبت میکند , نوشتن از این نوع که برای خودت می نویسی و برای خدایت حرف میزنی, حال آدم را خوش میکند مثل اینکه رفته ای زیارت و یک دل سیر دل سپرده ای به خدایت ...سال هاست دفترخاطرات , جز خاطرات شده اند و خبری نیست از وجودشان , اما من هنوز هم نوشتن های که از نوع نوشتن هستند را مینویسم در درون این دفتر ها و لحظاتش را ثبت میکنم, راستی خوب مینویسید خیلی خوب , دنبال مطالبی از استاد ملکیان میگشتم که سر از وبلاگتان در آوردم و باعث شد ساعت ها بخوانم و بخوانم , و این نوشته های شما شاید برای شما از حیث نوشتن باشد اما برای من بسیار خواندنی بود و آموختم فراوان ,قلمتان مانا و دلتان برقرار و تنتان سلامت ...یا علی

    ReplyDelete
    Replies
    1. ممنون از شما دوست گرامی. تفسیرتان از نوشته های بی مخاطب، از بنده هم بهتر بود. خدا چون همه است، برای هیچ کس هم بنویسی، گویی او ناظرست. گویی برای اوست. پارادوکس عجیبی ست. ما مخاطب برایمان مهم هست و نیست. تا انجایی که با خلوص نوشتن برایمان مهم باشد، مخاب نباید دست و پایمان را بگیرد. خوشحالم که بخش کوچکی از نوشته هایم را که اینجا آورده ام، برای شما خواندنی بوده است. انشاأالله از انی به بعد بیشتر اینا متن ها را منتقل میکنم. خوشحال خواهم بود باز نظراتتان را بخوانم.

      Delete
  2. بله بی شک خدا همه است و همه, شاید به قول شهید چمران خدا بود و دیگر هیچ نبود, یادداشت های شهید چمران این معلم بزرگوار را که چنان قلمش در جان و ذهن رخنه میکندم را آرزوست, وقتی این کتاب را میخواندم " خدا بود و دیگر هیچ نبود" حالی عجیب داشتم, از خودم که پنهان نیست از خدا و بندگان خدا هم پنهان نباشد , وقتی نوشتن های از جنس نوشتن های شهید چمران را میخوانم جسارت کرده و خودم را لحظاتی در موقعیت هایی که ایشون قرار داشتند تصور میکنم , و والله که نفس کم میاورم حتی با تصورش و اینکه باید چقدر مرد باشی, وقتی حرف هایش را با خدایش میخوانم چنان که جز خدا نمیبیند و چه خدای خوشبختی که بنده ای چون او دارد و چه بنده خوشبختری که خدایی این چنین ...خدایی که شهید چمران بی شک بارها برایش زمزمه کرده است: خدایا نمیدانم تا کی باید بسوزم؟ تا چند رنج ببرم؟ در همه حال, همه جا و همیشه تو شاهده بوده ای. عشقی پاک داشتم و آن را به پرستش ذات مقدس تو ارتباط می دادم, ولی عاقبتش به آتشی سوزان مبدل شد که وجودم را خاکستر کرد. احساس میکنم تا ابد خواهم سوخت. شمعی سوزان خواهم بود که از سوزش من شاید بشریت لذت خواهد برد! خدایا, از تو صبر می خواهم و به سوی تو می آیم. خدایا تو کمکم کن. این نوشته را در 19 رمضان نوشته است این معلم فهمیده , به نظرتون خوشبخت نیستن چنین خدا و بنده ای , نوشته هایش کاملا از همان حیثی است که شما اشاره کرده اید از نوع نوشتن است و با زهم به گفته شما که خدا ناظراست, ناظر بودن خدا را در نوشته هایشان میتوان به خوبی لمس کرد..اصلا نوشته های ایشون سطر به سطر کلمه به کلمه و حرف به حرف تا برسد به فتحه و کسره و ضمه همه خود خداست برای خداست....ببخشید زیاده گویی کردم به بزرگواری خود عفو فرمایید, بی شک منتظر نوشته های نابتان هستم برای آموختن ...یا علی..ا

    ReplyDelete