5/03/2015

فهم پدر و روز پدر و نقص هایدگری

از نظر هایدگر، هستی در وهله نخست، ناپیداست. به همان نسبت اعیان و پدیده ها و ابزارها هم. وقتی این ناپیداها حقیقتا پیدا میشوند و تازه کشف میگردند، که پدیده ی «نقص» روی دهد.مثال مشهورش در هستی و زمان، چکش است. میگوید یک چکش معمولی و سالم را میشود توصیف کرد و گفت شیء ای چکش است که این شکل و جنسی ابعادی باشد.اما «چکش شکسته» است که نشان میدهد چکش چیست و چه کارکردهایی داشته است. که هستی حقیقی چکش را آشکار میکند. که چکش را از وضعیت «دم دست بودن ready to hands» خارج میکند و از این مسیر، هستی و چیستی حقیقی آن را عیان میکند. هایدگر از این نکته ی «پدیده ی نقص» بهره های فراوانی در رویکردهای تاویلی و هرمنوتیکی و فهمی خود می برد. بگذریم. من هم از نکته بدیع و هوشیارانه او بهره می برم.

پدر تا وقتی «دم دست» است، تا وقتی «پدیده ی نقص» هایدگری روی نداده، هنوز کشف نشده است. آنهایی که به لطف خدا، هنوز پدرشان را در کنارشان دارند، میتوانند فکر کنند و پدر را در جملاتی بگنجانند و مزه اش را وصف کنند. اما هستی حقیقی مفهوم «پدری»، غمناکانه وقتی ست که پدر نیست. وقتی است که در بودنش «نقص» به وجود می آید. مثل آشکار شدن هستی تمام پدیده های این عالم از نظر هایدگر. با این تفاوت که رشته های هستی کشف شونده ی مفهوم پدر، با هستی خود ما هم گره خورده است و شما جزئی از هستی تان وقتی کشف کرده اید، که این کشف و نعمت، غم آلود پرکشیده است. این کشف تراژیک،دیگر چه سود دارد؟ فقط بنزینی ست که آتش فراق را شعله ور تر میکند و البته صبر را برای یک باورمند به آزمایش های الهی، ارزشمندتر و قدرمند تر.
برای یکایک کاشفانِ هستی پدر، که کشفشان نوشدارویست بعد از مرگ سهراب، صبر و قرار و ثبات، از خدا میطلبم.

1 comment:

  1. امروز روز تاسوعا بود, و من بر خلاف بسیاری از آدمها خانه نشینی را انتخاب کردم و امروز به خواندن " جامعه شناسی خودمانی" از "حسن نراقی" و خواندن و دوباره خواندن با دقت وبلاگ چند تن از دوستان گذشت. برای نوشته هایتان نظراتی گذاشتم البته اسمش را نظر نمیگذارم, حرف بود بیشتر, حرف ,حرف میاورد. این است که باید عذر مرا برای این زیاده گویی پذیرا باشید و ببخشید این پر حرفی مرا.
    از پدر نوشته اید و اینکه گفتید پدر تا دم دست است کشف نشده است. قدیم ها اون موقع ها که هنوز خیلی چیزها برایم زیباتر بود, و وه که دنیا بهتر بود , سر رسید سال جدید که میامد, میخریدم و تند تند میگشتم تاریخ تولدعزیزانم را پیدا میکردم و جلویش یک قلب میکشیدم اندازه قلب هر کسی نسبت به مهر و صمیمیتم به آن فرد فرق میکرد, قلب پدرم را از همه بزرگتر میکشیدم و پر رنگتر, الان هم همین است بزرگی و مهربانی قلب او را هر روز میبینم, میبینم که او چطور در این اقتصاد بیمار چامعه هر روز برای ما سعی میکند , سعی حلال...! گاهی دستان خسته اش را میگیرم و به صورتم میکشم تا بزرگی قلبش را بیشتر و بیشتر حس کنم, اگر در کاری همه دنیا بگویند نمیشود و نمیتوانی, کافی است و فقط کافی است پدرم لب تر کند و بگوید: دخترم, عزیز بابا, توکلت به خدا , این برای من یعنی میشود, غیر ممکن است قند در دلم آب نشود, و این از هر مهر تاییدی برای من با ارزشتر است, او جان و جهان من است..امید که بیش از پیش فهم درکش را داشته باشم و کشف کنم مفهومش را, و انشا الله که خدواند پدر شما را قرین رحمت کند, و شما ادامه دهنده ی راه مهربانی ها و دانایی هایشان باشید...!ا

    ReplyDelete