11/21/2015

کجایی؟؟ دقیقا کجایی؟! کجایی عزیزم؟ کجایی شادی؟!

آهنگ اخیر محسن چاووشی را که شنیدم، بسیار پسندیدم. بر سبک و نطع آرام و غمناکی ای بود که همیشه مطلوب من در گزینش هنر و بالاخص موسیقی ست. به سرعت برای خیلی از دوستان فرستادم. خیلی از آنها هم استقبال کردند. در این چند روز، مشاهده میکردم که چقدر حجم استقبال از این آهنگ زیادست. این وفور طرفداری و لذتمندی،به سوال مهمی مرا برد. در باب خودم، پاسخ های ویژه ی خودم را می دانستم. اما در باب روحیه جمعی هموطنان عموما همسن و سال،همانهایی که من هم درشان شریکم، اینقدرها پاسخش شفاف نبود و نیست. این که چرا اینقدر حالهای غمناک و دلگرفته، در بین ماها میگیرد. خصوصا اگر این حالها در بستر عاشقانگی های نازک و دلبند باشد.چه در باب موسیقی، فیلم، شعر،رمان و .... . این سوال وقتی پاسخش سخت تر میشود که قائل به این باشی که همنوا با شریعتی در کویر، عموما عمق و تفلسف با «غم» بیشتر پیوند دارد تا با شادی. و شادی معمولا بیشتر در دام ابتذال و سطحی بودن می غلتد. پرسش های بنیادین آدمی، محصول غمناکیهاست. آنها میوه فکرهای نازک غمناکند. شاهکارها، عموما فرزند غم اند. شعرها، عموما وقتی «خاطر که حزین است» و  در هوای قبض، آفریده میشود تا دشت و وسعت بسط. با این اوصاف، آیا مایه های عمیق بودن در بین ما زیادست که کارهای غمناک، این مقدار در بین مان میگیرد؟؟ پاسخم به این سوال اگر منفی نباشد، بیشک مثبت هم نیست. عمیق بودن، نشانه های دیگری هم دارد که روحیه جمعی ما، از آن خبر نمیدهد. به علاوه این را در کنار محبوبیت همیشه ی شادی و شور، در بین توده ها بگذارید. نشانه اش در بین ما هم هست . مثل همه جای دنیا، با تفاوت غلظت بیشتر.آنهم اینکه فیلم های کمدی، به مراتب بیشتر از درام های پیچیده و تعمق طلب و غمناک، می فروشند. اینجاها، ما شادی جوییم. پس چرا این وقتها، گهگاه غمناکی جو هم میشویم؟؟ این دو چگونه با هم جمع میشوند؟
به شخصه، هیچ گاه استمرار و برقراری همیشگیِ شادی را روا و مطلوب نمی دانم. غمناکی ها، پنجره دیدار و طلب ما، به چیزهایی بیشتر از اینجاست. اگر نباشند، نشان این است که به این تنگیهای ملالت آور، سرخوش و راضی و غافل و قانع شده ایم. اصلا اگر غم نباشد، باید خود را وارسی کنیم که چرا محروم و بیخبر از طلب های بزرگ شده ایم. بزرگان انسانی، لااقل در خلوت خود عموما آدمیانی غمناک و محزون بوده اند.متعلقِ بزرگی، غمناکیست.

اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاودانه!


اما وزن غمناکی،نباید بر همه وجود بچربد. نباید بیش از اندازه بالا برود. پاسخ من به سوالات بالا، این است که ما ایرانیان، محزونیم. شادیهایمان هم محزون است. شادیهایمان هم عمیق و ماندگار نیست و به بزن و بشکنی و بکوبی، بیشتر در وجودها سرایت و رسوب نمیکند و مصداق ندارد. شادیهایی عموما سطحیست. وقتی میگویم محزون، نه اینکه عموما دچار غمهای متعالی ایم. نه. غم های اولیه و روزمره که در جای خودش، بسیار محترم و واجبست و اگر کسی تخفیفشان کند، بیمار است. ما دچار این غم هاییم و از این در ، داخل خانه غم شده ایم و ساکن سالیان آنیم.غم نان. غم یار. غم جوانی. غمر عمر رفته و بذر نکاشته و میوه نچیده. گاهگاهی هم غم های  ناکامی های تاریخی و ملی جمعی و نشدن های شریف اجتماعی و سیاسی. این است که شادیهایمان هم نه ماناست و نه عمیق. چون غلبه، با غمهاست. آنهم غم هایی اولیه و معطوف نیازهای ابتدایی. و البته در جای خود شریف. این است که اگر کسی تار بردارد و زخمه ای خوب بزند و حال خوش غمناک را بیافریند و تداعی کند، ما ناخواسته به سویش کوچ میکنیم و هم حال و همگام و  بازآفرینِ احوال اثرش میشویم. کجایی محسن چاووشی، مصداق امروزی این حال ماست. مصداقی شنیدنی و خوش و دلپسند. و البته، غم پسند! به اندازه غم جمعه عصر و غریبی و شماتت حصر اختر!

1 comment:

  1. غم و شادی را هر کسی به گونه ای تعبیر میکند,بنابر شخصیت ویژه ای که دارد,اما با این حال, من در باب جوانان همسن و سال خودم می گویم که دیده ام همان دهه شصتی ها را می گویم که خیلی هایشان را سر در گم میبینم, شادیهایشان در کسری از ثانیه بدل به غم میشود , اصلا خیلی هایشان لبشان و دلشان هر دو حزین است, و عده انگشت شماری را میبینم که دلشان شاد و لبشان خندان , و البته عده خیلی خیلی کمتری را میبینم که که لبشان شاد و اندوهشان در دل نهفته اینها همان هایی هستند که مولا علی جز مومنان قرارشان داده است, زمانی نه چندان دور میخواندم که ایرانمان جز کشوران سرآمد در افسردگی است, چرای هایش زیاد است, اما با این حال به نظر من, اگر برای زندگیت معنایی بیابی شادی,البته نه به شدت شور و سر مستی اما به همان حدی که هر لحظه کفش های غم را دم در خانه ات جفت نکنی و دمخور نشوی با غم ,کافی است, دلیل اون غم های غیر عمیق را در بین همسن و سالهای خودم بیشتر نداشتن جایگاه میبنم که بیشترشان هم رسیدن به آن جایگاه را فقط مشروط به داشته های مالی میبینند و لا غیر.. اون سردرگمی هایم که گفتم ناشی از همین نرسیدن هاست, البته هر چند خیلی ها هم که عده شان کم نیست وقتی پی چرایی خاطر حزینشان را بگیری , بخاطر آه های از نهان بر آمده اشان بهشان حق میدهی , چون نشده اند است آنی که آرزویشان بود که به نظرم جز همان هایی است که در گفته های دکتر سروش بهش اشاره شده, دکتر سروش در باب غم و غصه در جامعه ما میگویند: جامعه ما آکنده از غم است و غصه .این غم وغصه آن چیزی نیست که مردم در اثر نداری و نگشتن زندگی پیدا می کنند. غم و غصه ای است که محصول ناشکوفایی است, محصول نا شکوفا شدن است, وقتی که شما شکوفا نشوید و آن چیزی که باید, نتوانید بشوید این یک اندوه عمیق و افسردگی ژرفی را در باطن شما پدید می آورد...اما همیشه وقتی از بزرگان مملکتم میخوانم , و میبینم در ستایش غم چه حرف ها زده اند , مثل شهید چمران که جان فدای غم میکند و از مصاحبت با غم شاد می شود, سوالهای زیاد بی جوابی در ذهنم میرود و البته میماند , امید که اگر غمی هم هست از نوع همان غم های ارجمند باشد و شادی های مستدام تر داشته باشیم که البته آنها هم ارجمند باشند و شریف.. و در آخر بازهم معذرت اگر کامنت رو به طولانی شدن رفت وشاید خواندنش خارج از حوصله..

    ReplyDelete