2/23/2016

مناجات الشاکین + "احوال"

به دریا مانَد این احوال 
دمی سوز و دمی یخ
به روزهایی چه آرام و چه راکد
خروشندست شبهایی چه بی باک
پیش می آید به اوقاتی مَد وار
گام میگردد به ایامی جزر گون
افق را گاهگاه خورشید میتازد
گاه هم فانوس حتی
رویاوشی تلخست

شگفت مرد تنهاییست رازآلود
جامه میپیچد به خود در روزهایی
که بالینش نمی خیزد
پر میگشاید شامگاهی
که فرشش را ز دوری سرخ چشمست

بازپس میگیرم سخن
دریا کمست
مرد کجاست؟!
تمثیل نیست
پهناورترست این جان
دریانوش تر ست این دل
هستی ترست این هست...
5/12/91

شعر را این گوشه موشه ها یافتم! سه سال پیش نوشتم گویا. از فرط کنار بودن، گویی من ننوشتم و این مزه اش را دوچندان میکند. اما مزه ی گسِ غمناکش را. شعر میگوید سالهاست، در بر یک پاشنه میچرخد....

No comments:

Post a Comment