2/04/2016

ساقیِ اذانِ بابا

شراب ارغوانیِ نازنین بابا، نماز بود.صدای اذان را که می شنید، دست و پا گم میکرد و در نزدیکترین وقت، در شلوغترین موقعیت ها، گوشه ای خلوت می جست. نه از سر تکلف و نه از زهد فروشی و نه از مقدس نمایی،که اصلا اهل آنها نبود. بلکه از رضایت و خواهش و شکفتگی ای باطنی خودش، نمازخوانی سروقت بهترین و «وقت ترین» بخش روزش بود. نشانه اش اینکه هیچ وقت ما را جبارانه به عبادت محبوبش، وا نداشت.حلقه ازدواج با مادر را در شب عروسی از دست داده بود. به خاطر وضویی و از دست درآوردنی برای آن، که باعث گم شدندش شده بود. همیشه این خاطره ی غمناکِ شیرین را یاد میکرد!

اما اذان. اذان محبوبش صدای گرم و گیرای «راغب مصطفی غلوش» بود. همیشه میگفت دوست دارم برای نماز، صدای اذان او را بشنوم. از وقتی رفت، هر بار شنیدنِ و طنین اذان گیرای غلوش در غروبها و طلوع ها، در آتش زنده هجرانش، شعله میدمد. در خبرها خواندم که امروز صاحب آن صدای اذان محبوبِ بابا، هم رفت.
خاطره ها، ساده ترین چیزها، پس از هجرها، نشانه میشوند. معنای دوباره و خصوصی می یابند. پُر معنا و زنده تر میشوند.صدای مرحوم غلوش، یکی از آن معناهای خصوصی هجر بابا ست. صدای که دیگر صاحبش زنده نیست و رفت. خدایش بیامرزد. مثل هر آنچه معنا که در این عالم، هالک و رفتنی و موقت ست. جز...




No comments:

Post a Comment