12/06/2013

ابر نامه(یک)

در مباحث علوم قرآنی ، بحث و معرکه ی مفصلی ست به نام «غث و ثمین»، که در آن قرآن شناسانی کهن و جدید ذیل این مفهوم سخن میگویند که آیا برخی آیات قرآن از برخی دیگر عمیق تر و از لحاظ معنا و مضمون عالی تر، هستند یا نه. خیال و احساس من، همواره این منطق را به بیرون از آیات قرآن هم می برد و از آیات طبیعت هم، چنین سوالی را می پرسد. آیا کوه، آیتی خدایی تر از درخت است یا نه؟ آیا طلوع، آیتی تکان دهنده تر از رعد و آذرخش است یا نه؟ و قس علیهذا.

پاسخ من به این پرسش خودساخته، مثبت است. با ذکر این توضیح که این آری ام، با قبول این نکته است که عالی و غیرعالی بودن  آیت ها(=مدرَک) در نسبت با مخاطب فهمنده(=مدرِک) دگرگون میشود. یعنی برای یکی ، غروب آفتاب خدانما ترین پدیده طبیعتی ست و این در نسبت با احوالات شخصی اوست. یکی هم شاید برایش، شاخه های لخت از برگ معنادارترین پدیده طبیعتی و اُبژکتیو باشند. و اما برای من، ابر همیشه از قدسی ترین آیات محسوب میشده است. همیشه هم نگاه به این توده سفیدِ پنبه وار و حرکتش، بلافاصله مرا به یاد جمله حضرت امیر می اندازد . قبلتر در این موضوع و با مشاهده حرکت ابرهای پرّانی نوشته بودم: 
« به قله نگاه میکردم. سایه ابر ، زمینه ی سایه روشنی را بر سرش کشیده بود. ابر تنها لکه ی کوچکی شده بود بر آن سینه بلند و کوه با کوچک نمایی سایه ابر، ابر را فروتن تر میخواست. ابر هم کم نیارود. تا عکس را گرفته بودم و چشم را برگردانده بودم، سایه اش نبود! با جلوه سرعتش به کوهِ سنگین و ساکن و زمین گیر، فخر فروخت و خودنمایی کرد و سایه اش را بُرد.
در این وسط،من آن تصویر شاعرانه و جمله نفسگیر امیر اقلیم ایمان را با خودم مرور و زمزمه میکردم و در خود فروتر میرفتم.
الفُرصَه تمُّر مرِّ السَحاب فانتَهِزوا فُرَصَ الخَيّر .فرصت ها و ابر وار گذشتن ها و غنیمت شمری های فرصت های نیک و ...
»

پنجره اتاق شخصی ام، در یک بختیاری در خورِ شکر، رو به سوی سلسله کوههاییست که دست بر شانه هم دارند و دیواری بلند ایجاد کرده اند. این دیوارِ کوه، در میان خود عقب نشستنی دارد ، شبیه یک کوچه و شکاف تورفته ی بن بست.همین تورفتگی بن بست و دنج، بهانه ای شده است برای ساخت و سکونت دهکده ای خوش نشین. همچون باران خوش صبحگاهیِ پاییزی امروز،هنگامی که باران میزند و رطوبت بالا میرود و ابرها پایین می آیند، گیرافتادن ابرها در این  شکاف میان کوهی،موجی از زیبایی و تماشا را مسبب میشود. نمونه اش امروز صبح بود که خط نازک بلندی از ابرهای جدامانده از همنوعان بالایی ، در این شکاف گیرافتاده بود و چون کلاهی سفید، بر خانه ها و زمینها نشسته بود. گویی چشم انتظار خورشید بود که مگر بتواند از انبوه ابرهای بالایی، نور بتابد و ذرات ابر را از هم پاره کند و هر یک را از این دام، رها کند. ابر، با سررسیدنش گویی حجمی از قداست و اشراق را همراه می آورد . هر بار این  روستای در آغوش کوه هم،اینگونه میشود همچون معبد معنوی ای و رازآلودی میشود که ناظر را تحریک به نفوذ و ورود به این دریای ابر میکند. چند اری، این تحریک را پاسخ گفتم و در چنین موقعیت هایی، دل به دریای ابر این شکاف زده ام و خواشته ام که رمز این کشش غریب را بفهمم.که چگونه است که منظره ی تکراری همیشه روبروی نگاهم، وقتی ابرآلود است فریباتر و جذاب تر و خواستنی تر است. ترکیب دگرگون شونده ای دارند که از قاب پنجره اتاق، شکلِ هر لحظه آشفته و گرفتار و پرّانشان در میان این کوهها، آیتی زنده و تماشایی میشوند.

بارها به این قابلیت ابر و آسمان فکر کرده ام. بارها هم به این اندیشیده ام که از منطق نمایشهای ابر و آسمان، میشود مکتبها و الهام های فکری بیرون کشید! . آسمان یکی است و همیشه یکی است. پس تکراریست.ابر هم در نوع خود، پدیده ای نامتفاوت از هم است. ابر همیشه همین شکل پنبه وار را دارد و سفید است. این دو پدیده تکراری، عادت زده و قابل پیش بینی، دست در دست هم میدهند و از دل بسترهای تکراری، هر لحظه و هر یک بار، میتوانند ترکیبهای نو، غیرقابل پیش بینی، یگانه و تکرار نشده بیافرینند. به گونه ای که شاید بتوان مدعی شد که شکل آسمان و ابر، مگر در شرایط عادی، هیچ گاه دو بار تکرار نمیشود. به طلوع بنگرید. رنگها و ترکیبها و اجزا و توالی روند این اتفاق، متشکل از اجزای ثابت آسمان و خورشید و ابر، غیرتکراریست و هر بار میتواند ناظر را شگفتزده و حیران کند و نمایشی جدید و ترکیبی نو و رنگهایی دلفریبتر بیافریند. از دل تکرار، عدم تکرار و از دل ایستایی، پویایی و نو به نو شدن آفریده میشود. منظره قاب پنجره اتاق من، در لحظات نامعمولی چون طلوع در روز و روزهای نامعمولی چون روزهای بارانی، هر بار سکوی این نمایش مهیج، حیرت افزا و غیرتکراریست. عنصر اصلی این خلاقیت ، زایندگی و نو بودنِ هر باره، ابر ها و بازیگوشی های پیش بینی نشونده آنهاست. هر بار میتوانند در شکلی تازه خود را بنمایند و این استعداد و انعطاف دلفریب، در ذات تغییرمند آنها نهفته شده است. از همین حیث میگویم که این قابلیت، حتی میتواند الهام بخش نظریاتی در حوزه علوم مدیریتی و اقتصادی و ... باشد.

اما ابر در بیان حافظ، از این حیث مورد توجه نیست. همواره به گریه های آن، که وصفی از باران است توجه میشود. یعنی خود ابر، بما هو ابر و بدون باران، در مقام توجه نیست. ابر گاهی، همرفتار حافظِ گریان است، که بت اش از او فراغ دارد و دلش همچون لاله داغ.

سزدم چو "ابر" بهمن که بر این چمن "بگریم"/ طرب آشیان بلبل بنگر، که زاغ دارد!
سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ/ که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد

یا گاهی، طالب بارانِ هدایت ابرست، تا حافظ چون ریزگردها! از میان برنخیرد و یله و رها شده و گمراه در هستی، هیچ و پوچ و نیست نشود.در این منظق، ماندن به شرط حضور در صف هدایت است و بیرون از این صف و جدا از قاعده ی جاودان ماندن راه یافتگان، زوال و تمام شدن انتظار غیر را میشکد. آخر راه یافتگان، دست به دامن ذات بی زوال هادی بسته اند. یا این طلب فرآورده ابر، یعنی باران، برای شستن سیاهی های نامه عمل است تا آبرو نرود. یا باز از ابر رحمت دوست کَمَک گله ای میکند که با باران، نمی به جگرهای تشنه نمی ریزد.  
اما در اینجا ها هم ابر، بدون باران مورد خطاب نیست و وجاهت و جایگاهی به خودی خود ندارد.

یا رب از "ابر" هدایت برسان "بارانی"/ پیشتر زان که چو "گردی" زمیان برخیزم

یا : چون آب روی لاله و گل فیض حُسن توست/ای "ابر" لطف، بر من خاکی "ببار" هم

یا: لنگر حلم تو ای کشی توفیق کجاست/ که در این بحر کرم، غرق گناه آمده ایم
آبرو میرود ای ابر خطا پوش ببار/ که به دیوار عمل، نامه سیاه آمده ایم

یا: نمی کنم گله ای لیک ابر رحمت دوست/به کشته زار جگر تشنگان نداد نمی

ابر درخور این است که به واسطه ی زیبایی شکوه انگیزش، بی واسطه و بی سودا، خود مورد نظر و خطاب شود و وجه قدسی اش، در خدانمایی مورد توجه و نظر قرار بگیرد. چه گریه ای از او جاری شود و چه نشود. البته که ابر وقتی گریه آلود است، بازیگوش تر، چالاکتر، تازه تر و شفافتر است.

ادامه دارد....


No comments:

Post a Comment