12/11/2015

تاملات قرآنی. نحل. 16

نحل(دو)،آیه ۱۶

در جهان مدرن و با طبیعت تسخیرشده اش، خیلی از امکانات و رویاهای کهن بشری که دیگر محقق شده اند،از فرط بودن و عادتزده شدن،دیده نمیشوند.از بداهت بودن،گویی نامرئی اند. به همان نسبت،اشاره و یاد آنها امر چندان مهمی به نظر نمی آید.راه،آب بهداشتی، نور شب و .... . همین خودِ راه. یافتنش، دنبال کردنش،منحرف نشدنش، آشنا بودنش... همه و همه در یک فرهنگ پیشامدرن، هر یک مسائلی به شدت جدی اند. نبود هر یک،به مثابه گم شدن و تلف شدن و هدایت نشدن است. بر این بیفزایید که در یک سرزمین بیابانی و رمل گونه و یکسره در تصرف صحاری و شنزار، راه ثابت نیست. با اندک بادی،راه محو میشود. نمیشود از جاپای رهروان قبلی و چهارپایان رفته، راه مالرو ساخت و از آن راحت هدایت شد و راه را خواند. امروزه ما را سفر به حظ از جذابیتِ خودِ مسیر هم فرامیخوانند. دیروزه هولناکی راه یابی و گم نشدن در مسیر، فکر و نگاه را از تمرکز به مسیر باز نگه میدارد. با این اوصاف، گفتمان «راه» و «طریق»بدیهیست که در یک فرهنگ سرزمینی بیابانی، به شدت پُررنگ باشد. به بیان عالمان هرمنوتیک امروز،پُرمعنا باشد. لفظ راه را،چه بسا هم یک انسان فارغدل مدرن میگوید و هم یک عرب صحراگرد. اما در معنای مدرن،چه بسا یا دیده نشود یا به جوانب و سرگرمیها دلالت کند یا معنایی معمول و بدیهی و خفیف را به یدک بکشد. اما «راه»،«طریق»،«هدایت»،«ضلالت»،«سبیل»،«صراط» و ... به شدت در بیان کهنش،ناخواسته ریزش میکند.زبان از انواع لفظ ها و معناها و دلالت ها و جوانبش لبریز میشود.چون برای ادا و اشاره،همیشه بدان نیازست. پس خود به خود زبان اهم از آن فربه میشود. بَلَدِ راه،شخصی به غایت مهم میشود، امنیش از برترین نعمات میشود و .... .در بستر این فرهنگِ «راهی»، متعاقبا «رهیابی» مطلوب و آرزوی مسافرانست. اما با چه؟!با راه مالروی دمادم محو شونده؟یا زمین های عموما پست و شبیه؟ اینجاست که «علامات» سرمیرسند. دیده میشوند. از خفای غفلت،ظهور میکنند.علامات از ماده «عَلَم» است. نه «عِلْم». «عَلَم» به بیان راغب، اثر و نشانه ایست که به وسیله آن چیزی فهمیده میشود. یعنی عِلم،از مسیر عَلَم میگذرد. تا عَلَم نباشد،علمی به دست نمی آید. علَم سپاه،معالم دین، عالَم ،فهرست اعلام،همه و همه، هم خانواده ی علامات اند. کعبه نشان(عَلَم) است،که ره گم نکنیم!
در دیروزه ی نامدرن و سفر یک صحراگرد، کوهها،دره ها، درختها، منازل بین ره و .‌.. همه و همه علامتند. نشانه اند. دیده میشوند. دیدن یک کوه چه بسا زیبا،برای یک صحراگرد بیش از زیبایی،وجد راهیابی یا غم گمگشتگی ایفا میکند. اما در شب های سیاه، که راه مقصود گم میشود و اَعلامِ روز در تاریکی شب محو میشوند، نوبت به پُرمعنایی ستاره میرسد. که از «گوشه ای برون آید و کوکب هدایت» شود!. آسمان،در دل کویر، ستاره هایش صرف عروسان درخشان و زینت بخش و تماشاپسند آسمان نیستند. نشانه ی راهند. پُرمعنای هدایتند. دستگیر گم نشدن و تلف نشدن اند. دلگرم کننده ترین اثرند برای قوت قلب و نترسیدن از وحشت و عظمت و سکوت شب،در مسیریابی. اینجاهاست که اشاره به نعمت آنها،در دل یک فرهنگ سنتی،تازه پرمعنا و دریافتنی ست. برخلاف فرهنگ مدرن،که از فرط راهیابی و هدایت بیزحمت و بدیهی و ایمن آن،شاید آنچنانِ گذشته ندرخشد.
حال مگر دنیای مادی، حال مگر فقط سفر تنی کهن، هولناکی گمگشتگی دارد؟؟ در رمل های مواج و پرّان،تنها راه یابی سخت است؟در پیچایپچ های سلوک دل و طریق های رازآلود و سنگین ایمان ورزی، راهیابی و سلامت،علامات نمیخواهد؟سوسوی «بالنجم» نمی طلبد؟ سربه هوایی ما در خیره گشتن به آسمان و ستاره ها و نشانه وارگی شان در راه نمایی، نمیخواهد؟ هدایت،در زمین و زمان و تن و دل و پیشامدرن و مدرن و پسامدرن، همیشه «علامات» و «بالنجم» را تشنه و 
خواهنده و جویاست. همیشه. چرا که راهها هماره بی نهایت است و پیچها بلند و شبها زیاد و سیاه.

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آ،ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم،جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان، وین راه بی نهایت
این راه بی نهایت صورت کجا توان بست؟
کش صد هزار منزل،بیش است در بدایت

No comments:

Post a Comment