12/11/2015

تاملات قرآنی. نحل. 36

نحل(سه)،آیه۳۶

پیامبران برانگیخته شده اند تا دو چیز بگویند. نه پیامی پیچیده و نه به کُل تازه و نشنیده. دو پاره پیام، که در عین سادگی و بداهت، در میدان عمل بسیار دیریاب و دوردستند. «عبد خدا باش»،«از عبدی برای طاغوت بودن،اجتناب کن». گمان نشود که مخاطبان رسول، گیرشان باور نبودِ خدا بود.نه.خیلی های منکرشان،نه.آنها «خداشناس» بودند.«خداپرست» نبودند.موحدی تام نبودند.مقام،مقام یادآوری بود، نه تعلیم تازه. مقام،مقام تحقیق بود، نه تقلید و لقلقه. مقام،مقام پیرایه زدایی بود،نه کاشت نهالی نو.میدانستند و باور داشتند که خدای خالقی هست. اما در کنار این خدای خالق، کثیری شاخ و برگ اضافی را هم،خداوار رو می آوردند. خداوار رو آوردن یعنی چه؟ یعنی مجموعه رفتارها و عرضه ها و روکردنها،که فقط شایسته خداست. یعنی دقیقا «عبد الله» بودن.به محض آنکه این خداواریها، در عرض خدا، معطوف به غیر خدا شد، تذکر و یاد پیامبرانه «ان اعبدوالله» لازم می آید.مجنون واری،تنها لایق لیلی ست. به محض آنکه مجنونیت، اقبالی عام شد و همه را در برگرفت و ستود، بودن لیلی از معنا و لزوم تهی میشود.مجنون نیز دیگر مجنون نخواهد بود. چرا که لیلی ای نیست.
«
عبد» اظهار است. خضوع است.شکستن است.عبادتگری است. اطاعت و فرمانبری ست.«اصلُ العبودیه،الخضوع و الذُل ...و العبادة الطاعة» قید «الله» که به آن اضافه شود، بر ابتدای تمام جملات قید «تنها او» می آید. برای تنها او،باید شکست. برای تنها او،باید فرمان و امر عبادتیِ بی چون و چرا بُرد.برای تنها او،باید خضوع و کُرنش کرد.راهی که با رفتن،هموار و باز و گشوده شده ست را «طریقٌ مُعَبَّد» میگویند. گویی بنده با عبدورزی،با عبادت،با رفتن به سوی او، گام خدا را به سوی خویش هموار میکند. مزاحمت ها را،خار مغیلان و سنگ و تیغ ها را محو و کنار میزند و برای حُسنِ تشریف و مسافرت خود و خدا، مسیری خوش و هموار میگشاید.اگزیستانسیالیست های الحادی اشتباه میکردند و میکنند که گمان میبرند شکستن در پیشگاه خدا، له و خرد شدن انسانیت انسان است.نخست آنکه آدم ابوالبشر ،اصلا لازمست که یکجا باشد که بشکند.یکجا باشد که غرور و سرور زیاده اش بخوابد. وگرنه طبع بی سیر و خوی تجاوزگر و مستکبر او به کجاها که نمیکشد! هم نیز اینکه،شکستن در پیشگاه خدا،ممزوج عشق و وجد و گشودگی بی همتاییست که آدمی تازه میشکفد،تازه خود را کشف میکند، تازه خود را می یابد.چه خرد و له و خفیف شدنی؟ هم نیزتر،تجربه و تاریخ گواهی میدهد که آدمیانی که از شکستن پیشگاه خدا استکبار ورزیده اند،نه آنکه شکستن را به کل کنار گذاشتند.نه نه. اشتباه نشود. هزارجاشکسته اند و یکجا از شکستن سرتافته اند .تنها شکستن را پیش پای خوکان و نالایقان غاصب و زورگو اسراف کردند و حقیقتا،خود را به خواری و ذلت کشانده اند.درحالیکه عبداللهِ حقیقی،یکجا و در خلوت عاشقانه شکسته است و هزارجا سربلندانه و عزیز در جلوت، قامت نه فرو شکسته است و به خواری آری نگفته است.

موحد اگر زر بریزی برش
و یا تاج هندی نهی بر سرش
هراس و امیدش نه باشد به کس
بر این است بنیاد توحید و بس

به یک معنا همه «عبد الله»اند. به یک معنا همه «عبد الله» نیستند. عبداللهی دوم، مقام فعلی و عملی عبد است. عبد را باید ورزید. عبداللهی دوم را باید کوشید و اظهار و محقق کرد و لذت و صفا و عشق بُرد و مدام حراست نمود.مقام سختی که پیام پیامبری هم متوجه همین ساده ی دشوار است.اما مگر چه خطری در کمین ست؟ از چه باید حراست نمود؟از انبوه «عبد الطاغوت» ها.عمده مخاطبان پیامبر هم عبدالله اند و هم خدا را میشناسند، اما همزمان دچار کثیری عبدطاغوت هم هستند. طاغوت از «طَغیٰ»است.زیاده روی،سرپیچی،گردنکشی،تجاوز از حد،طغیان.آب هم وقتی سیلاب شد،زیاده شده ست.حدّ خود نشناخته است.«انا لما طغا الماء(حاقه/۱۱)» هر چه در مقام عبد،در عرض خدا بنشیند، چون غاصب مقام کبریایی «معبودی»ست،چون از حد تجاوز کرده است،طاغوت است.یعنی هر آنچه در تعریف عبد، خضوع و شکستن و ذلت و اطاعت محض گفته شد،اگر مشمول و معطوف جز معبود واحد لایق شود، طاغوت ورزی روی نموده و طاغی شایسته «اجتنبوا»ست. یعنی در بنیان مرصوص و محکم توحید،خلل شرک افتاده و معبودان اعتباری،بر حدّ یگانه ی معبود حقیقی تجاوز کرده اند. پا درازی بیجا کرده اند.پادرازی ای اعتباری و وهم آلود. طاغی شده اند و ساکن غاصبی اند که متوهمانه و زیاده خواهانه،انتظار رویکردن های خداوار به خود دارند.مفهوم از قضا باز و بی مصداق بیان شده که بار کثیری از مصداقهای در تنوع مکان و زمان را ، بتواند شامل شود.مصداق به بتها،به امرای خودکامه، به اربابان سنتی و مدرن،به راهبان و روحانیون و کشیشان و عالمان طاغی و .... محدود نمیشود.
به تعبیری تحقق «عبد اللهی»،از یک منظر امری سلبی ست.وقتی در سلب عبودیت از غیر او کوشش شد و راه عبدی او صاف و هموار و بی خارِ مزاحم شد،نوبت ایجاز عبودیت او میرسد.از آنسو ماجرا آغاز میشود،نه صرف اینسو.یعنی هر آنچه شایسته خدا میشناسید، و قید «تنها او» را هم بر آن می افزایید، اگر بر غیر او و همعرض او روا بدانید، معبود دروغینِ طاغوتتان را در طاغی بودنش پیروز و جسور و کامیاب کرده اید و خود را از فخر و درجه ممتاز «عبداللهی»،به درجه پست و شرک زده و مذموم قرآنی و سلسله پیامبری ابراهیمیِ «عبد الطاغوت»، فرو کاسته اید. مقام عبدی،خاص حضرت باری ست. اگر اطاعتی از رسول،اگر اطاعتی از ولی باطنی و اولی الامر و ... هم در دین ضمیمه ی بندگی شده است، باید در طول این عبداللهی و مقید به آن فهم شود.اطاعت از رسول،مترادف عبادت او نیست.حتی مطیع بودن او،به معنای عبد بودن او نیست.او مُجاز به فراخواندن«عبادا لی من دون الله»به سوی خود نیست. بلکه او تنها میگوید و بایست بگوید که «عالمان ربانی» باشید. توجه ها و اطاعت را معطوف خدا کنید ،نه من.«ما کانَ لبشر او یوتیه الله الکتاب و الحکم و النبوة، ثم یقول للناس کونوا «عبادا لی من دون الله» و لکن «کونوا ربانِیِّین» بما کنتم تُعلمون الکتاب و بما کنتم تَدرُسُون(آل عمران/۷۹)» اطاعت از رسول هم، وامدار و مَجاز و در طولی از حقیقت اطاعت خداست که رواست. وگرنه چه روا و جوازی؟! او اصلا خود مُنادی و پیام برِ اجتناب از طاغوتگریست. چگونه آنوقت «اطیعوا الرسول» ناسازگار و بی توجه به «اجتنبوا الطاغوت» معنا شود؟! با این اوصاف،مفهوم «اولوالامر منکم(نساء،٥٩)» هم هر چه باشد، که تکلیفش معلومست.
همين مقام عبداللهی و عبدالطاغوت،مقام و قیدی بسیار ظرافت و باریک و شایع است که «عبدورزی» یگانه ی الهی اش و اجتناب از بسیار مصادیق طاغوت اش، همان جان و مغز تحقق هدف و مرارتهای سلسله بلند و مبارک پیامبری ابراهیمیست‌. و تحققش، بسط و سرور همه ی آن چیزِ ساده ی دشواریست که یکایک انبیاء و رسولان و اولیاء به دنبالش بوده اند.


آدم از بی بصری بندگی آدم کرد
گوهری داشت ، ولی نذر قباد و جم کرد
یعنی در خوی غلامی ز سگان خوارتر است؟
من ندیدم که سگی،پیش سگی سر خم کرد!(اقبال لاهوری)

No comments:

Post a Comment