12/26/2015

تاملات قرآنی، نحل 52-53

نحل(شش)، آیه 52 و 53
مشهورست که  فروید، سرچشمه های دین را نه امری حقیقی، بلکه میوه ی بافته های روان انسان میدانست. گاهی آن را ناشی از توتم پرستی کهن انسان که معلول گناه پدرکشی و عقده ی ادیپ او بود(در کتاب توتم و تابو Totem and Taboo)، و یا گاهی آن را به وضعیتی دقیقا مشابه دوسوگرایی رابطه پدر-فرزندی مرتبط میدانست. از یکسو ناتوانی و شکنندگی کودکِ ناپخته و از سوی دیگر، نقش محافظت کنندگی پدر در حمایت از کودک در برابر خطرات و آلام و تهدیدهای محیطی و طبیعی.از همین جاست که او شبیه تکامل شخصیتی کودک پیش بینی میکند که به موازات رشد ذهنی و تواناییهای عقلی کودک نقیصه ی پدرخواهی(در دین شناسی او بخوانید خدا خواهی)بشر در آینده از بین میرود و او به همان میزان که طبیعت را رام و مطیع و از خشونت و تهدید خالی میکند، نیازش به بافته ی ذهنی و آرامش بخشِ خدای پدروار و حمایتگر نیز افول میکند.(در کتاب آینده یک پندار The feature of an Illusion) در این منظر، دین و خداپرستی نه امری اصیل و واجد حقیقت، بلکه اقتضا و مصلحتی روانشناختی(Psychological expediency) است.راسل نیز در سخنی نسبتا مشابه، اساس دیانت را مبتنی بر ترس میداند. ترس در برابر مخاطرات و سختی ها، ما را پذیرای دین و بافنده ی بودنِ خدا میکند. ترس از مرگ، ترس از طبیعت، ترس از رازها و مسائل نامکشوف.(در کتاب چرا مسیحی نیستم) هر دو سخن راسل و فروید، مبتنی بر قائل بودن به ریشه های روانشناختی برای باور به بود وحضور خداست. ساده اش اینکه، ما خدا را در ذهن آگاه یا ناآگاه می سازیم، چون ضعف و ترس و دفعِ ضررمان، لازمه ی این خیال واهی آرامش بخش و محافظت خواه و دلخوشکنک موهوم است. همچون همان کودکی ها و ناپختگی ها و محافظت جویی هایی که حالا شکل دیگری به خود گرفته است. خدا در این نگاه، بافته خدای سختی هاست.بافته خدای رنج هاست. بافته خدای ترس هاست. اگر رنج و ترس و سختی نبود، نیاز و بافتنی از خدا هم نبود.

در قرآن موارد متعددی وضعیت هایی دوگانه تصویر میشود. دوگانه های نعمت و نقمت، ضرر و نفع، ضُرّ و نجات، مسِ ضُرّ و کشف ضُرّ. در تمامی این دوگانه ها،نوعِ انسان مورد نقد و نهیب قرار میگیرد که او خدا را فقط در وضعیت های بحرانی این دوگانه ها، یعنی ضرر، فرامیخواند و خالصانه می طلبد، اما وقتی وضعیت آرام و عادی شد، خدای واحد و دعای خالص او نیز فراموش و محو میشود.(بخوانید در آیات64انعام، 12 یونس،33 روم،8 زمر، 49 زمر،فصلت 51) تصویرگری مصداقی تر و مثالی تر این مفهومِ سرزنش آمیز در قرآن، وضعیت سرگردانی و طوفان زدگی در دریا و سوار بر (فُلک)کشتی بودن است. وضعیتی که طوفان زده ی مبتلایش در آنوقت، دعای و نجوا و زاری و خطاب خالص خداخواهی میکند و تمام و بی شائبه به یکسو توجه و ناله میکند. اما تا پایش به بَر و خشکی میرسد، خداهای دیگری هم شریک خدای خالصِ دریا، میشوند و فراموشی و چندخدایی سرمیرسد.(بخوانید در آیات 65 عنکبوت، 22 یونس،67 اسراء)  در آیه مورد بحث، سخن از «مسّ ضُر» است. مس کنایه از رسیدن و دچارشدن است. ضُرّ را اما بدحالی گفته اند «سُوءُ الْحَال‏»(المفردات). حالی که مصداقهایش میتواند معطوف به سوء در حالهای گوناگونی چون سلامتی یا علم یا مال یا فضل یا عفت باشد. اما ضَرّ (با فتحه) را مطلقِ ضرر و زیانی در تقابل با نفع گفته اند. در قرآن نیز ضَر (با فتحه) تمام در نقیض نفع آمده است.(بخوانید در 76 مائده،188 اعراف،49 یونس،16 رعد،89 طه،3 فرقان، 42 سبا، 11 فتح). اگر با این واژگان شناسی همرای باشیم، میتوانیم بگویم بین ضُر و ضَر رابطه عموم و خصوص مطلق برقرار است و هر ضُر، به اعتباری ضَر هست، اما هر ضَری، ضُر نیست.در این آیه همچون دیگر آیات هم مضمون این نکته، سخن بر این است که همه نعمتها از خداست،اما شما تنها هنگامی که دچار بدحالی میشوید، نعره و تضرع میکنید. فعل استعمال شده در این آیه ی سوره نحل، برای توصیف شدت این حالت،«تَجّْـَرُون» از ماده جُؤار(مثل شُمار)،به معنی صدای و نعره ناخواسته ی حیوانات وحشی در وقت درد و رنج است!!.یعنی انسان نیز در چنین وضعیت هایی، نعره هایی جانکاه و فریادهایی از سر درد، خطاب خدا میکند. چون این زاریهای بلند و دردمندانه، جواب میدهد و خدا ضٌرِ مورد نظر را کشف میکند(برمیدارد)، باز روز از نو میشود و روزی از نو. خداهای دیگر و شرکهای آشکار و پنهان دوباره جان میگیرد و غفلت و طبع فراموشکار کار خودش را میکند.
در مجموعه ی این آیات، آیا تا به حال به غرض این کنایه ها فکر کرده اید؟ این نکته ها، متوجه و دوستدار کدام وضعیت مطلوب الاهی است؟ خدا چه را دوست دارد که بنده آنگونه نیست؟ به زبان علم منطق، نقیض این طعن ها و سالبه ی جزئیه ی این آیات چیست؟ برای عموم،همچنانی که آیات هم مؤید این نکته است، خدا یار و تنها متعلقِ ضرر و رنج و بدحالیست. اگر رنج و بدحالی نباشد،خدا اصلا به چه کار می آید؟ برای عموم خداپرستان، چه بسا خدا تنها همان نقش حمایتگر و محافظت کننده ی فرویدی و ترسْ پناهِ راسلی را دارد.بدون آنکه رجوع دردمندانه و گشایش خواهانه به خدا یکسره مطرود باشد و حتی اگر نقدهای راسل و فروید و کثیری دیگر از منتقدان اینهمه مصداق داشته باشد، خدای قرآن خودش منتقد و کنایه زن این پرستش های نفع جویانه و تاجرانه و صرفا مُضطر است.  برگردیم به پاسخ به وجه مقابل این نقدها؟ میدان دعا و دیالوگ مطلوب قرآنی با خدا، نه فقط ترس و دلهره و اضطراب و تهدید و خطر و ضرر و تنگی و پریشانروزیست. خدا میخواهد و ضمنی و غیرمستقیم بنده را تحریک و متنبه میکند که از این دیالوگهای صرفا پریشانزده و طوفان آلود، بالاتر بپرد و شیرینی نجوا و عسل خلوص را در میدانهای ناپریشان زندگی هم بیازماید و بکشاند. در «موقعیت های مرزی» چون طوفانزدگی سفر دریایی(که نشانیست از گرد و جبر مثالِ فرهنگی عصر نزول، چون عرب یا انسان آن زمان جز ابتلای طوفان دریا، با مصداق تهدید و خطر رو به مرگی دیگر کمتر آشنایی دارد یا اصلا میتواند داشته باشد) که «رویت خالصانه» برای همه علی العموم رخ میدهد و چون خطر، پرده ها را درید، هر آدم خداپرست و خداناپرستی در سویدای وجودش، امید از همه جا می بُرد و به یکسو، تمنا و آرزو و التماسی ناخواسته را کشف میکند و رو می بَرَد. اما فراتر از این موقعیت است که متوجه ابلاغ پیامبریست. تا پیامبر، دست آدمیان را بگیرد و بالا بکشد و خداپرستی را هم کیفیتا و هم کمیتا ارتقا و تعمیم دهد. باز این نکته ایست در تایید این یادآوری، که پیامبر نیامده است که  تازه بگوید خدا هست. او بیشتر آمده تا خدا را، برای آدمی خداتر کند. پرستش را پرستش تر و چرایی را خالص تر کند. خداهای متعدد ذهنی و عینی را بشکند و هرزه ی شرک را بخشکاند و عرصه  وجود آدمی را یکسره در سیطره توحیدی محضی بکشد.در این عرصه ها و میدانها، پاسخ راسل ها و فرویدها چیست؟ اینجا نه دیگر ترسیست و نه دیگر طمع «کشف ضٌر»ای. اینجا خدا،برای خدا پرستش میشود. خدا، برای ضرر و نفع و محافظت صرف نیست.آن گام ها پیموده شده است. نقدها فرویدها معطوف به کفِ خداپرستی است. این تبیین ریشه شناسانه ی آنان، برای اوج خداپرستی که گام به گام چرایی عبادت مجذوب کشش و متوجه خودِ خودِ خالصِ خدا و تجربه او میشود، چه میگوید؟همان اوجی که مثلا در بیان اقبال لاهوری، در سه مرحله زندگی دینی-ایمان، اندیشه، اکتشاف- متوجه مرحله سوم، یعنی اکتشاف است.(نگاه کنید به بازسازی اندیشه دینی در اسلام،فصل هفتم). البته این نه به آن معناست که خداپرستی حتی اگر محدود به همان کف و میدانهای معمول هم بود، نقدها و منشاشناسی های راسل و فرویدی درست و صائب است. نه نه. اما سخن اینجاست که در خود معرفت قرآنی و ابلاغ پیامبرانه، طعن به آن خداپرستی و تحریک به ارتقای دعا و نجوا و دیالوگ خالص با او هم هست. گویی قرآن میخواهد، رویت و خلوصی را که در موقعیت هایی مرزی ای مثل طوفانزدگی کشتی دست میدهد، در همه لحظات ناپریشان زندگی نیز تعمیم داده شود و پای خلوصِ مرزی و مضطربانه را به  سکونها و آرامی ها و نعمت ها هم بکشد و پرستش خالصانه، ملکه همه لحظات آدمی شود. استثنای مضطربانه ی «تک خدایی»، قاعده شود و قاعده ی آرامِ چندخدایی، رفته رفته و هر چه بیشتر،ذهنی و عملی به کُل کنار گذاشته شود و فرش توحید و خلوص، در تمامی قواعد زندگی گسترده شود . این تعمیم خود نشانی از همت شارع برای محدود نماندن خداپرستی در قفس عجز و تهدید است. محدود نماندنی که کالای نابتر و ممدوح تر و بی شائبه ی دینداریست. و خواستن هایی که هر بار و هردعا و هر نماز و هر سلام، عالیتر و نابتر و خالصانه تر این کالا را میجوید.

بیخود شده‌ام لیکن بیخودتر از این خواهم/با چشم تو می گویم من مست چنین خواهم
من تاج نمی‌خواهم من تخت نمی‌خواهم/در خدمتت افتاده بر روی زمین خواهم
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من/گفتا که چه می خواهی گفتم که همین خواهم
با باد صبا خواهم تا دم بزنم لیکن/چون من دم خود دارم همراز مهین خواهم
در حلقه میقاتم ایمن شده ز آفاتم/مومم ز پی ختمت زان نقش نگین خواهم
ماهی دگر است ای جان اندر دل مه پنهان/زین «علم یقینستم» آن «عین یقین» خواهم
(مولانا، دیوان شمس)

No comments:

Post a Comment